جدول جو
جدول جو

معنی سخای اصفهانی - جستجوی لغت در جدول جو

سخای اصفهانی
(سَ یِ اِ فَ)
اسمش محمدزمان خان خلف صدق جناب نظام الدوله العلیه حاج محمدحسین خان، صدر اعظم خاقان صاحبقران طاب ثراه. چندی حکمران یزد بود گاهی بمیل طبع غزلی میفرموده:
کند ز هول قیامت حدیث واعظ شهرم
مرا که بی رخ تو هر شبی است روز قیامت.
هر جا حکایتی شود از کشتگان عشق
ای راویان دهر ز ما هم روایتی.
(مجمع الفصحاءج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ملقب به کمال الدین میرزا، شاه حسین اصفهانی متخلص به ساقی وزیر شاه اسماعیل صفوی است، وی در آغاز عمر در اصفهان به بنائی اشتغال داشت و چون اندک سوادی داشت به قابضی آن شهر رسید و مدتی وزیر داروغۀ آنجا و ملازم دورمش خان شاملو از امرای معروف و مقتدر آن عصر بود در زمستان سال 920 هجری قمری هنگامی که شاه اسماعیل در تبریز اقامت داشت وی را بوزارت خویش برگزید و عنوان وکیل السلطنه و اعتمادالدوله بدوداد، و ظاهراً علت این انتخاب خدمات نمایانی بود که میرزا شاه حسین در جنگهای شاه با سلطان سلیم بظهور رسانیده بود وی در طول نه سال وزارت تمول سرشاری اندوخت، مؤلف تحفۀ سامی گوید: ’کار او بجایی رسید که در یک روز هزارتومان بخشید و کم کسی را از وزراء این رتبه دست دهد’، صاحب حبیب السیر گوید: ’ولایت کاشان به سیورغال او معین شده بود’ و یک بار پذیرایی باشکوهی از شاه اسماعیل بعمل آورد و پیشکشهای گران بتقدیم رسانید که تفصیل آن جمله در حبیب السیر آمده است، شاید سوابق زندگانی این مرد موجب آن بود که امرا و ارکان دولت و مقربان سلطنت قدرت وزارت او را بر نمیتافتند و مدام با وی بر سرستیزه بودند، سام میرزا گوید: ’بسیار نازک مزاج و رعناوش سلوک مینمود و در خوش طبعی و ظرافت تقلد امیرعلیشیر میفرمود و نسبت بمقربان درگاه و امرای عالیجاه رعایت حرمت بجا نمی آورد بنابراین جمیع ارکان دولت ازو رنجیده درصدد انهدام بنای حیاتش برآمدند، در بهار سال 929 هجری قمری بروز چهارشنبه 28 جمادی الاولی هنگامی که وزیر از بزم شاه اسماعیل در باغ بهشت تبریز به آهنگ منزل خویش بیرون آمد مهتر شاه قلی از مقربان شاه که جهت اخراجات رکاب خانه همایون مبلغهای کلی تحویل داشت و از سخت گیریهای وزیر در آن امر دلتنگ بود در بیرون باغ خنجری بر شانۀ وی زد و به قورچیان گفت حکم همایون صدور یافته که این شخص را پاره پاره کنند و آنان نیز چنان کردند، فردای آن روز پیکر وزیر را بکمال بزرگ داشت بکربلا فرستاده و قورچیان را کیفر دادند و شاه قلی نیز که ابتدابه دیاربکر و بعد به شروان گریخته بود گرفتار شد و بقصاص رسید، خواجه جلال الدین محمد کججی که بعد از میرزا شاه حسین بر مسند او نشست در رثای او گفته است:
ای نور دو دیدۀ جهان افروزم
رفتی تو و چون شب سیه شد روزم
گویا من و تو دو شمع بودیم بهم
کایام ترا بکشت و من میسوزم،
از اشعار ساقی است:
عاشقان هجر ترا مونس جان ساخته اند
وصل چون نیست میسر، به همان ساخته اند،
بعد از عمری که دید یکجا
با خویش بکام دل ترا من
از شرم فکنده سرتو درپیش
سوی تو ندیده از حیا من
از ما و تو یک کدام ناچار
بی مهر و وفاست یا تو یا من،
رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 549 و 595 تا 598 و فهرست آن و تحفۀ سامی ص 55 و 56 وآتشکدۀ آذر چ زوار ص 181 و روز روشن ص 281 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ اِ فَ)
سیدمحمد حسینی متخلص به سحاب (متوفی سال 1222 هجری قمری)، خلف صدق سیداحمد متخلص به هاتف. تذکرۀ رشحات سحاب بنام نامی او است و قریب بیست و پنجهزار بیت دارد. فن عروض و قوافی و شعر را پیش پدر فرا گرفت. در اواسط عمر بمکۀ معظمه و مدینۀ طیبه رفته است. غزلیات او به نظر فتحعلیشاه رسید و او را مجتهد الشعرا لقب دادند، رساله ای نیز بنام ’سحاب البکا’ در مراثی و جنگهای حضرت سیدالشهداء بنظم و نثر تألیف کرده است. از جمله غزلیات اوست:
دانی چه اثر داشت دعای سحر ما
این بود که نگذاشت بعالم اثر ما.
رجوع به مجمع الفصحا ج 2 ص 207 و فهرست سپهسالار ج 2 ص 604 شود
لغت نامه دهخدا
(صَ یِ اِ فَ)
اشراق خاوری در شرح حال وی نویسد: اگر چه تندباد حوادث چنان بساطآثار این عارف مفلق و شاعر شیوا را درهم پیچید که متأسفانه اسم او هم معلوم نیست و مجاری اوقات حیاتش بطور بسط در دست نه، اما آنچه بر نگارنده موافق نقل استاد ادیب نیشابوری هویداست، آن است که صفای اصفهانی تولدش در اصفهان و در حدود سن پانزده سالگی وارد خراسان گردیده و در همان اوان آغاز شاعری نهاده است.
هنگام ورود به خراسان در یکی از مدارس قدیم منزل گزیده و رخت بساحت عزلت کشیده بود و جز با مرحوم ادیب نیشابوری با کسان دیگر طریقۀ معاشرت و آمیزش واقعی نمی پیموده. گاهی برای اجتماع قوای فکریه و رفع اغتشاش حواس ظاهره و باطنه استعمال اسرار (حشیش) مینمود و به اصطلاح متذوقین آتش به سبز خیمۀ رستم می زده و بواسطۀ اثرات سریعه آن گیاه در سن جوانی سر از افق جنون بیرون آورد و تا به آن حد بیگانه از خود گردید که بدون ملاحظه و احتفاظ مراسم مروت پا در بازار و برزن می نهاد. غالب دواوین شعرای عرب و عجم را ضبط داشته و پس از عروض آن مرض محتویات حافظه اش بکلی نابود و معدوم گردید. ادیب نیشابوری می فرمود صفای اصفهانی در این اواخر که مبتلا بجنون گردیده بود گاه گاهی با من ملاقات میکرد و چون می نشست بدون قصد انشا می گفت: امیر معزی خوب شاعری بود... آقا ببینید چه گفته !... پیام دادم... پیام دادم... و جز این دو کلمه از او هیچ تراوش نمی کرد و پس از آن آغازگریه نهاده و با دو دست بر سر خویش می زد. پس از دو سال که مبتلا بمرض مذکور بود در سن چهل و اند سالگی متوجه بعالم بقا شد و روی از جهان فانی برتافت. سال وفاتش مطابق نقل استاد در سال هزار و سیصد و نه هجری بوده است. (مجلۀ ارمغان سال هفتم شمارۀ 6-7). آقای محمود فرخ در سفینه آرد: نام وی محمدحسین و از شعرای قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری است. صفا سنوات آخر عمر خود را در حدود بیست و دو سال در مشهد می زیست و مرحوم مؤتمن الملک (م 1308 هجری قمری) درباره او عنایتی داشت. شیخ علی اصغر آریا که مرید و راوی اشعار صفا است حکایت کند که شاعر به سال 1322 هجری قمریبه بیماری ذات الریه درگذشت و در مدرسه مؤتمن السلطنه که پشت ایوان عباسی صحن کهنۀ مقدس بود و اکنون خراب است دفن شد و محل دفن متصل به پایۀ گلدستۀ طلای عباسی است و نیز نویسد که مستشارالملک فرزند مؤتمن السلطنه به اتکاء خاطره خود سن او را علی الظاهر بین شصت و هفتاد نوشته است. دیوان وی بدستور مؤتمن السلطنه بخط میرزا ابوالقاسم خوشنویس باشی آستان قدس برای چاپ نوشته شده و هنوز هم در خانوادۀ اباخان باقی است و آقای حاجی حسین آقا ملک از آن استنساخی کرده اند ونسخه ای از آن در کتاب خانه ملک است... آنچه از احوال صفا نقل کنند این است که در پایان عمر صفای ظاهرش به آلودگی های تریاک و حشیش مکدر شد و تحمل معاشرت وی دشوار بود و خود نیز تنهائی را بیشتر دوست داشت و بهمه چیز و همه کس بی اعتنا بود... در شمارۀ 6-7 مجلۀ ارمغان سال هفتم 1305 مقاله ای بقلم آقای اشراق خاوری بنقل از مرحوم ادیب نیشابوری در احوال صفا درج است که مسلماً تاریخ فوت او را که 1309 نوشته اند و عمراو را که 45 سال دانسته اند درست نیست و دلائلی که فوقاً نوشته شد و تواتری که آثار آن از عهد صباوت در ذهن خود بنده باقی است خلاف آن را ثابت می کند ولی آنچه مربوط به نسیان و دگرگونه بودن احوال او از اثر حشیش در آن مقاله نقل شده با مسموعات خود بنده مطابقت دارد. (سفینۀ فرخ ذیل صص 516-518). از اوست:
دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شد از بار غم پیکر من
می سوزم از اشتیاقت در آتشم ازفراقت
کانون من هستۀمن، سودای من آذر من
من مست صهبای باقی زآن ساتگین رواقی
فکر تو در بزم ساقی ذکر تو رامشگر من
دل در تف عشق افروخت گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت در آسمان اختر من
گبر ومسلمان خجل شد دل ف تنه آب و گل شد
صد رخنه بر ملک دل شد ز اندیشۀ کافر من
شکرانه کز عشق مستم می خوارم و می پرستم
آموخت درس الستم استاد دانشور من
سلطان سیر و سلوکم، مالک رقاب ملوکم
در سودم و نیست سوگم بین نغمۀ مزمر من
در عشق سلطان بختم، در باغ دولت درختم
خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من
باخار آن یار تازی چون گل کنم عشقبازی
ریحان عشق مجازی نیش من و نشتر من
دل را خریدار کیشم، سرگرم بازار خویشم
اشک سپید و رخ زرد سیم من است و زر من
اول دلم را صفا داد وآئینه ام را جلا داد
وآخر به باد فنا داد عشق تو خاکستر من
تا چند در های هویی ای کوس منصوری دل
ترسم که ریزند بر خاک خون تو در محضر من
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون می تواند کشیدن این پیکر لاغر من
دل دم ز سرّ صفا زد کوس توبر بام ما زد
سلطان دولت نوا زد از فقر در کشور من.
و نیز او راست:
تجلی گه خود کرد خدا دیدۀ ما را
بدین خانه بیائید و ببینید صفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را
طبیبان خدائیم و به هر درد دوائیم
به هر جا که بود درد فرستیم دوا را
نبندیددر مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار صفا را
حجاب رخ مقصود من و ما و شمائید
شمائید ببینید من و ما و شما را
خدا در دل سودازدگانست بجوئید
بجوئید زمین راو مپوئید سما را
صفا را نتوان دید که در خانه فقر است
بدین خانه بیائید و ببینید صفا را.
و این دو بیت از او در مجلۀ ارمغان آمده است:
صفا نور بسیط است و محیط است به اضداد
شماظلمت محضید که بر ضد صفائید
کسانی که طلبکار خدایند خود آیند
شما زن صفتان دشمن مردان خدائید.
(مجلۀ ارمغان شمارۀ 6-7، سال 7)
لغت نامه دهخدا